هوش مصنوعی: از تقلید تا فهم واقعی

نوشته حسین بهنودی در ۱۵ فروردین ۱۴۰۳

تصور کنید رباتی دارید که نه تنها کارهای شما را انجام می‌دهد، بلکه واقعاً دنیا را می‌فهمد، یاد می‌گیرد و حتی خلاقیت به خرج می‌دهد! این شاید شبیه فیلم‌های علمی-تخیلی باشد، اما هوش مصنوعی دیگر یک رویا نیست و به سرعت در حال تبدیل شدن به بخشی جدا نشدنی از زندگی ماست. از سیستم‌هایی که در اینستاگرام به شما پست‌های مورد علاقه‌تان را پیشنهاد می‌دهند گرفته تا ماشین‌هایی که خودشان رانندگی می‌کنند، هوش مصنوعی همین حالا هم در کنار ماست.

اما آیا این سیستم‌ها واقعاً «هوشمند» هستند، آن‌طور که ما انسان‌ها هستیم؟ راه درازی در پیش است تا به هوش مصنوعی‌ای برسیم که بتواند مانند یک کودک یاد بگیرد، رشد کند و دنیا را عمیقاً درک کند. در این مقاله، نگاهی می‌اندازیم به اینکه هوش مصنوعی امروز دقیقاً کجاست، چه محدودیت‌هایی دارد و با الهام از روش شگفت‌انگیز یادگیری در انسان‌ها، چطور می‌توانیم ماشین‌های واقعاً هوشمندتری بسازیم.

هوش مصنوعی امروز: یک شعبده‌باز ماهر، اما نه یک متفکر واقعی!

سیستم‌های هوش مصنوعی امروزی، به‌خصوص غول‌های زبانی مثل ChatGPT و Gemini یا ماشین‌های خودران پیشرفته مانند Waymo و Tesla، کارهای حیرت‌انگیزی انجام می‌دهند. می‌توانند برایتان متن بنویسند، به سوالاتتان جواب دهند، عکس‌ها را توصیف کنند و حتی در خیابان‌های شلوغ رانندگی کنند. این پیشرفت‌ها نتیجه‌ی پیشرفت در روشی به نام «یادگیری عمیق» (Deep Learning)، دسترسی به حجم وحشتناکی از داده‌ و کامپیوترهای فوق‌العاده قدرتمند است.

اما پشت این نمایش چشمگیر، محدودیت‌های مهمی وجود دارد:

  • جعبه‌های سیاه مرموز: ما دقیقاً نمی‌دانیم این سیستم‌ها چطور به جواب‌هایشان می‌رسند. انگار یک جعبه سیاه جادویی هستند که ورودی می‌گیرد و خروجی می‌دهد، اما داخلش معلوم نیست چه خبر است! این عدم شفافیت باعث می‌شود سخت بتوانیم به آن‌ها کاملاً اعتماد کنیم یا رفتارشان را پیش‌بینی کنیم.
  • گرسنگی سیری‌ناپذیر برای داده: این سیستم‌ها برای آموزش دیدن به مقادیر غیر قابل تصوری از داده نیاز دارند. گاهی معادل تمام متن‌هایی که بشر در طول تاریخ نوشته یا تمام اطلاعاتی که میلیون‌ها نفر در طول عمرشان جمع کرده‌اند! این در حالی است که یک کودک انسان با دیدن چند مثال ساده، خیلی چیزها را یاد می‌گیرد.
  • شکنندگی و عدم درک عمیق: این مدل‌ها در واقع استاد تقلید الگوهای آماری در داده‌هایی هستند که دیده‌اند. اگر با موقعیتی کمی متفاوت یا جدید روبرو شوند (چیزی که در داده‌های آموزشی‌شان نبوده)، ممکن است اشتباه کنند.

    یک مدل هوش مصنوعی ممکن است بتواند یک عکس پیچیده را با جزئیات دقیق توصیف کند، اما نتواند یک متن ساده که برای اثبات انسان بودن شما در اینترنت (مثل CAPTCHA) نشان داده می‌شود را بخواند! این نشان می‌دهد که آن‌ها واقعاً مفاهیم را «درک» نمی‌کنند، بلکه فقط الگوها را بازتولید می‌کنند. ممکن است بتوانند ساختار پیچیده‌ی یک پروتئین را بهتر از یک دانشمند پیش‌بینی کنند، اما اصلاً ندانند پروتئین، سلول یا بدن چیست!

  • اتکا به «قوانین مقیاس‌پذیری» نامشخص: پیشرفت فعلی بیشتر بر این ایده استوار است که اگر فقط داده و قدرت محاسباتی بیشتری به سیستم بدهیم، خودبه‌خود باهوش‌تر می‌شود. اما این «قوانین مقیاس‌پذیری» فقط روی معیارهای خاصی (مثل پیش‌بینی کلمه بعدی در یک جمله) تمرکز دارند و لزوماً به «هوش واقعی»، یعنی توانایی فهم عمیق و به‌کارگیری دانش در موقعیت‌های جدید، منجر نمی‌شوند. هنوز کسی دقیقاً نمی‌داند فرمول واقعی هوشمندتر شدن چیست.
  • فقدان عقل سلیم: این سیستم‌ها فاقد آن درک بدیهی و شهودی هستند که ما انسان‌ها برای زندگی روزمره از آن استفاده می‌کنیم (مثلاً می‌دانیم اگر لیوان را رها کنیم می‌افتد، یا خیس شدن زیر باران یعنی چه). آن‌ها در استدلال علت و معلولی، برنامه‌ریزی بلندمدت، یا فهمیدن نیت و منظور دیگران ضعف دارند.

پس با اینکه هوش مصنوعی امروزی ابزارهای قدرتمندی هستند، مسیری که در پیش گرفته‌اند (یادگیری الگو از داده‌های عظیم بدون درک عمیق ساختارها) با روشی که هوش در انسان رشد می‌کند، تفاوت اساسی دارد.

شگفتی‌های یادگیری در انسان: درسی برای ماشین‌ها

برخلاف هوش مصنوعی فعلی، یادگیری در انسان یک فرآیند فوق‌العاده کارآمد و هوشمندانه است. بیایید ببینیم ما انسان‌ها چطور یاد می‌گیریم، شاید بتوانیم از آن برای ساختن AI بهتر الهام بگیریم:

  1. یادگیری برق‌آسا: کودکان با مقدار بسیار کمی داده یاد می‌گیرند، گاهی فقط با یکی دو مثال! آن‌ها نیازی به دانلود کردن کل اینترنت ندارند!
  2. کاشفان کوچک کنجکاو: بچه‌ها از همان اول یادگیرندگانی فعال هستند، نه منفعل. آن‌ها خودشان انتخاب می‌کنند به چه چیزی نگاه کنند، چقدر نگاه کنند و کی روی‌شان را برگردانند. فعالانه محیط اطرافشان را کشف می‌کنند، هدف‌های خودشان را دنبال می‌کنند و برای خودشان مسئله می‌سازند (مثلاً سعی می‌کنند گیره لباس را به دم گربه بزنند!). آن‌ها فقط اطلاعات را دریافت نمی‌کنند، بلکه خودشان به دنبالش می‌روند.
  3. باهوش از بدو تولد: انسان‌ها «خنگ» به دنیا نمی‌آیند که بعداً «باهوش» شوند! نوزادان با یک سری توانایی‌های پایه‌ و ساختارهای ذهنی اولیه متولد می‌شوند که به آن‌ها کمک می‌کند جنبه‌های کلیدی جهان را درک کنند (مثل اینکه اشیاء وجود دارند، یا دیگران هدف و نیت دارند). هوش انسان از همان اول وجود دارد و به‌تدریج پیچیده‌تر می‌شود؛ یک رشد پله‌به‌پله، نه یک جهش ناگهانی.
  4. یادگیری اجتماعی و تعاملی: کودکان فقط با نگاه کردن یاد نمی‌گیرند، بلکه دائماً از دیگران یاد می‌گیرند. روزی ده‌ها بار سوال می‌پرسند، سوال‌هایی خلاقانه و مخصوص خودشان! با اشاره کردن، نشان دادن و حرف زدن، فعالانه اطلاعات را با دیگران رد و بدل می‌کنند. این تعامل هدفمند است؛ آن‌ها به دیگران اهمیت می‌دهند و می‌خواهند ارتباط برقرار کنند.
  5. معماری ذهنی ذاتی و انگیزه‌های درونی: به نظر می‌رسد نوزادان با ساختارهای اولیه‌ای برای درک دنیای فیزیکی (مثل اشیاء، علت و معلول) و دنیای اجتماعی (مثل تشخیص چهره‌ها، درک اهداف و نیت‌های دیگران) به دنیا می‌آیند. حتی مغز نوزاد دوماهه هم ساختارهای ویژه‌ای برای پردازش چهره‌ها دارد! این «سخت‌افزار» اولیه به آن‌ها کمک می‌کند اطلاعات مهم را انتخاب کرده و سریع یاد بگیرند. آن‌ها ذاتاً انگیزه دارند که بفهمند دیگران چه می‌خواهند و چرا کاری را انجام می‌دهند.
  6. رشد تدریجی و ساختارمند: هوش انسان در طول زمان و به صورت مرحله‌ای رشد می‌کند. دانش به طور سیستماتیک و لایه‌لایه ساخته می‌شود، نه اینکه مثل آموزش دادن به یک مدل AI امروزی، همه چیز یک‌باره به او تزریق شود.

این ویژگی‌ها نشان می‌دهد هوش انسانی بر پایه‌های متفاوتی بنا شده است: درک ساختارمند جهان، یادگیری فعال و کنجکاوی، و تعامل اجتماعی عمیق.

رابطه پیچیده زبان و تفکر: آیا برای فکر کردن باید حرف بزنیم؟

یکی از سوالات مهم در علوم شناختی و هوش مصنوعی این است که زبان و تفکر چه رابطه‌ای با هم دارند؟ آیا زبان لازمه‌ی فکر کردن است، یا فقط ابزاری است که تفکر از آن استفاده می‌کند؟

  • زبان به عنوان یک ابرقدرت: شکی نیست که زبان نقش حیاتی در هوش انسانی دارد. زبان به ما اجازه می‌دهد دانش را بین نسل‌ها منتقل کنیم (فرهنگ)، افکار پیچیده را بیان کنیم و با هم همکاری کنیم. بسیاری از توانایی‌های منحصربه‌فرد ما مثل استدلال انتزاعی یا تعریف کردن داستان، به شدت به زبان وابسته‌اند. موفقیت مدل‌های زبانی بزرگ هم نشان می‌دهد که چه حجم عظیمی از اطلاعات و شاید حتی رگه‌هایی از استدلال در زبان نهفته است.
  • شواهدی برای استقلال تفکر: با این حال، تحقیقات نشان می‌دهد که هسته‌ی اصلی تفکر ممکن است مستقل از زبان عمل کند:
    • فعالیت مغزی: وقتی افراد درگیر کارهای فکری غیر زبانی مثل حل مسئله ریاضی، برنامه‌نویسی یا حل پازل هستند، بخش‌های مغزی مربوط به پردازش زبان لزوماً فعال نیستند.
    • آسیب‌های زبانی (آفازی): افرادی که به دلیل سکته مغزی یا آسیب‌های دیگر، توانایی صحبت کردن یا فهمیدن زبان را از دست می‌دهند، اغلب هنوز می‌توانند در بسیاری از حوزه‌های دیگر مثل شطرنج، موسیقی یا حل مسائل ریاضی، توانایی‌های خود را حفظ کنند. این نشان می‌دهد از دست دادن زبان لزوماً به معنای از دست دادن توانایی تفکر نیست.

بنابراین به نظر می‌رسد تفکر (استدلال، حل مسئله، درک علت و معلول) و زبان، سیستم‌های متمایزی در مغز هستند، هرچند تعامل بسیار نزدیکی با هم دارند. زبان ابزاری فوق‌العاده قدرتمند برای شکل دادن، بیان کردن و انتقال افکار است، اما خودِ تفکر نیست. این دیدگاه با رویکرد فعلی بسیاری از مدل‌های AI که سعی می‌کنند تفکر را صرفاً از طریق تحلیل حجم عظیمی از داده‌های زبانی «استخراج» کنند، در تضاد است و نشان می‌دهد شاید برای ساختن هوش مصنوعی عمومی (هوشی شبیه انسان) به پایه‌های متفاوتی نیاز داشته باشیم.

مسیر آینده هوش مصنوعی: الهام از رشد کودک

با توجه به محدودیت‌های هوش مصنوعی فعلی و درک بهتر از هوش انسانی، می‌توانیم مسیر بهتری را برای آینده ترسیم کنیم: مسیری که به جای تقلید صرف از خروجی‌های هوش انسانی (مثل متن)، به دنبال بازسازی فرآیند رشد و یادگیری آن باشد.

  • الگوبرداری از رشد کودک: هدف اصلی باید ساخت ماشین‌هایی باشد که مانند یک کودک شروع کنند و مانند او یاد بگیرند. یعنی تمرکز بر فرآیند «رشد هوش»، نه فقط رسیدن به هوش بزرگسال به‌صورت یک‌باره.
  • تمرکز بر معماری اولیه: به جای شروع از یک شبکه عصبی خالی و بزرگ، باید مدل‌هایی ساخت که ساختارهای اولیه‌ای الهام‌گرفته از دانش ذاتی نوزادان داشته باشند. این دانش پایه‌ای می‌تواند شامل مفاهیم فیزیکی (اشیاء، فضا، علت و معلول) و روانشناسی شهودی (عامل‌ها، اهداف، نیت‌ها) باشد. این ساختار اولیه، بستر یادگیری سریع و کارآمد بعدی را فراهم می‌کند.
  • ساخت مدل‌های جهان: هوش مصنوعی آینده باید بتواند مدل‌های درونی از نحوه‌ی کار جهان بسازد و از آن‌ها استفاده کند – نه فقط مدل‌های آماری داده‌ها، بلکه مدل‌هایی ساختارمند، علت و معلولی و قابل تفسیر از دنیای فیزیکی و اجتماعی. این مدل‌ها امکان پیش‌بینی، برنامه‌ریزی و استدلال در مورد سناریوهای ممکن را فراهم می‌کنند.
  • ترکیب رویکردها: به احتمال زیاد، بهترین مسیر، ترکیبی از قدرت یادگیری الگو در شبکه‌های عصبی (مثل یادگیری عمیق) و توانایی استدلال ساختارمند در مدل‌های نمادین (Symbolic Models) خواهد بود.
  • یادگیری از داده‌های غنی‌تر و تعاملی: به جای تمرکز صرف بر متن، هوش مصنوعی آینده باید بتواند از داده‌های چندحسی (بینایی، شنوایی، لامسه) و تجربیات تعاملی و بدنمند – شبیه به آنچه انسان‌ها تجربه می‌کنند – یاد بگیرد. آموزش مدل‌ها بر روی داده‌های تصویری در کنار داده‌های زبانی، گامی اولیه در این جهت است.

این «رویکرد توسعه‌ای»، اگرچه چالش‌برانگیزتر است، اما نویدبخش ساخت هوش مصنوعی قوی‌تر، قابل اعتمادتر و با درک عمیق‌تری از جهان است – هوشی که واقعاً «می‌فهمد» و نه فقط «تقلید می‌کند».

ابزارها و روش‌های جدید برای کشف هوش

برای حرکت در این مسیر جدید، به ابزارها و روش‌های پژوهشی نوینی نیاز داریم تا بتوانیم هم هوش انسانی را عمیق‌تر مطالعه کنیم و هم مدل‌های هوش مصنوعی را دقیق‌تر ارزیابی کنیم:

  • معیارهای ارزیابی فراتر از دقت سطحی: معیارهای فعلی بیشتر روی دقت در کارهای خاص (مثل پیش‌بینی کلمه بعدی) تمرکز دارند. ما به معیارهای جدیدی نیاز داریم که توانایی‌های عمیق‌تر مثل درک عقل سلیم، استدلال علی، تعمیم‌پذیری به موقعیت‌های جدید و توانایی مدل‌سازی جهان را بسنجند.
  • پلتفرم‌های جمع‌آوری داده در مقیاس بزرگ: ابزارهایی مانند پلتفرم‌های آنلاین که امکان جمع‌آوری داده‌های رفتاری از کودکان و نوزادان را در مقیاس وسیع فراهم می‌کنند، انقلابی در تحقیقات رشد ایجاد کرده‌اند و امکان مطالعه‌ی بلندمدت و جمع‌آوری داده‌های غنی را برای آموزش و ارزیابی مدل‌های AI الهام‌گرفته از رشد فراهم می‌کنند.
  • کدگذاری خودکار رفتار: استفاده از بینایی کامپیوتری و هوش مصنوعی برای تحلیل خودکار رفتارهای پیچیده (مثل ردیابی نگاه نوزاد)، زمان و هزینه تحلیل داده‌ها را کاهش داده و امکان مطالعات بزرگ‌تر را فراهم می‌کند.
  • ابزارهای مدل‌سازی پیشرفته: توسعه‌ی چارچوب‌هایی مثل برنامه‌نویسی احتمالی، امکان ساخت مدل‌های شناختی پیچیده‌تر و ساختارمند را فراهم می‌کند. همچنین ابزارهایی برای تحلیل و تفسیر عملکرد داخلی شبکه‌های عصبی عمیق در حال توسعه هستند.
  • تصویربرداری عصبی از نوزادان: پیشرفت در تکنیک‌های غیرتهاجمی تصویربرداری مغزی، امکان مطالعه‌ی پایه‌های عصبی رشد شناختی را از اولین ماه‌های زندگی فراهم کرده و به درک معماری اولیه‌ی مغز کمک می‌کند.

این ابزارها و روش‌ها یک همکاری دو جانبه بین علوم شناختی و هوش مصنوعی ایجاد می‌کنند: درک بهتر از هوش انسانی به ساخت مدل‌های بهتر AI کمک می‌کند و ابزارهای AI به ما در مطالعه و درک عمیق‌تر ذهن انسان یاری می‌رسانند.

چشم‌انداز آینده: هوش مصنوعی در خدمت انسان

حرکت به سمت هوش مصنوعی الهام‌گرفته از رشد انسان، چشم‌اندازهای هیجان‌انگیزی را در حوزه‌های مختلف باز می‌کند:

  • هوش مصنوعی قوی‌تر و ایمن‌تر: هدف نهایی، ساخت سیستم‌هایی است که نه تنها توانمندتر، بلکه قابل اعتمادتر و دارای درک عمیق‌تری از جهان و ارزش‌های انسانی باشند. این برای کاربردهای حیاتی مثل خودروهای خودران، تشخیص پزشکی و ربات‌های همکار ضروری است.
  • درک عمیق‌تر هوش انسانی: تلاش برای ساخت هوش مصنوعی شبیه انسان، به خودی خود بهترین راه برای آزمودن و پالایش نظریه‌های ما در مورد ذهن و مغز انسان است. این یک هدف علمی بنیادین است.
  • هم‌افزایی انسان و ماشین: هدف نهایی این نیست که هوش مصنوعی جایگزین هوش انسانی شود، بلکه این است که این دو بتوانند در کنار هم کار کنند و یکدیگر را تقویت کنند. هوش مصنوعی می‌تواند به ما کمک کند تا ذهن خودمان را بهتر بشناسیم و از این شناخت برای ساخت ابزارهایی استفاده کنیم که به ما در یادگیری بهتر، تصمیم‌گیری هوشمندانه‌تر و حل چالش‌های پیچیده‌ی جهانی یاری رسانند – هوش مصنوعی‌ای که ما را باهوش‌تر می‌کند.

مسیر پیش رو پر از چالش‌های علمی و تکنولوژی است، اما پاداش آن – درک عمیق‌تر خودمان و ساخت ماشین‌هایی که واقعاً هوشمند هستند – ارزش این تلاش را دارد. این سفری است که تازه آغاز شده و نیازمند همکاری بین محققان هوش مصنوعی، علوم شناختی، علوم اعصاب و روانشناسی رشد است.